سوم | مکتبی در مَلَطیه: تالس، آناکسیمنس، آناکسیمندروس “مکتبی در ملیتوس”، این عنوانِ سومین قسمتِ پادکست دیدنه؛ پادکستی برای فلسفه. من امیر لطیفی هستم. در ادامهی مسیرمون، بعد از دو قسمتِ اول که حکمِ مقدمه رو داشت، سراغِ اولینِ فیلسوفها میریم. سه فیلسوف اولی که قراره ازشون صحبت کنیم، در ملیتوسِ یونان زندگی میکردند و اسمِ این قسمت هم از
“مکتبی در ملیتوس”، این عنوانِ سومین قسمتِ پادکست دیدنه؛ پادکستی برای فلسفه. من امیر لطیفی هستم. در ادامهی مسیرمون، بعد از دو قسمتِ اول که حکمِ مقدمه رو داشت، سراغِ اولینِ فیلسوفها میریم. سه فیلسوف اولی که قراره ازشون صحبت کنیم، در ملیتوسِ یونان زندگی میکردند و اسمِ این قسمت هم از همین شهر میاد. پیش از پرداختن به این سه فیلسوف، من خیلی کوتاه دورههای مختلف تاریخِ فلسفه رو معرفی میکنم تا مشخص بشه که کجاییم و کجا خواهیم رفت. در آخر هم بیانِ چند نکته و معرفی سه کتاب رو خواهیم داشت. لازمه تاکید کنم که مواجهی ما با فلسفه قراره مفهومی، پویا و اصولی باشه، چرا که فلسفه قابلِ فروکاستن به تعدادی اسم و تاریخ و نقلِ قول نیست و در حقیقت داستانِ ۲۷۰۰ سال حیاتِ فکریِ بشره که قراره با هم روایتش کنیم.
در قسمتِ اول گفتیم “چرا فلسفه؟” و در موردِ روشِ تفکرِ فلسفی حرف زدیم. در قسمتِ دوم گفتیم قراره اینجا فلسفه رو با سیرِ تاریخی دنبال کنیم و دلایلی برای پشتیبانی از این تصمیم آوردیم. گفتیم که پیش از فلسفه چی بوده: یعنی از اسطوره و تفسیرِ اسطورهشناختیِ جهان حرف زدیم. اشاره کردیم به گذار از جهانِ اسطورهای یا ساحتِ موتوس به جهانِ نظمِ عقلانی یا لوگوس. پیشنهاد میکنم حتماً دو جلسهی قبل رو به عنوانِ مقدمه بشنوید.
برای اینکه بفهمیم کجای کار هستیم و قراره چه مسیری رو طی کنیم، بهتره ببینیم قراره از کجا شروع کنیم و در ادامهی مسیرمون چه دورههایی رو پیش رو داریم. فلسفه، مقدماتی داشته؛ یعنی دقیقاً با اولین کسی که بهش فیلسوف گفته شده شروع نشده. در موردِ این مقدمه حرف زدیم. ولی اگر بخوایم دنبالِ یک نقطهی مشخص به عنوانِ مبدأ تاریخِ فلسفه بگردیم، این نقطه جایی در اواخر قرنِ هفتم یا ششم پیش از میلاد قرار داره. در کلیترین حالتِ ممکن فلسفهی غرب رو از منظرِ تاریخی میشه به سه دوره تقسیم کرد: نقطهای که بهش اشاره کردیم، شروعِ اولین دورهی تاریخ فلسفه، یعنی دورهی فلسفهی باستانه. پس از این دوره، در سدههای میانه، فلسفهی قرون وسطی رو داریم و از قرنِ هفدهم دورانِ جدید فلسفه با دکارت آغاز میشه. میتونیم یه درجه این دورهها رو کوچکتر کنیم. در این صورت، فلسفه با دورهی پیشاسقراطی شروع میشه، اولین فیلسوفِ پیشاسقراطی و در حقیقت اولین فیلسوف در کل تالسه که ما امروز باهاش شروع میکنیم. پس از پیشاسقراطیان دورهی سقراطی رو داریم که شاخصترین فیلسوفهاش سقراط و ارسطو و افلاطون هستند، بعد دورهی هِلِنیستی یا یونانیمآبی که طی این دوره، فلسفهی یونان در سرزمینهای دیگه هم نفوذ میکنه، و بعد دورهی به اصطلاح رومی، اینجا فلسفهی باستان یا کلاسیک تموم میشه و فلسفهی قرون وسطی شروع میشه که با رنسانس به پایان میرسه. و در نهایت دورانِ مدرنِ فلسفه رو داریم که گفتیم با دکارت آغاز میشه و آخر از همه فلسفهی معاصر.
ملیتوس، محلِ زندگی سه فیلسوف اول، شهریه که فلسفه در اون متولد شده. ملیتوس شهری بوده در یونانِ قدیم، یعنی بخشِ آسیایی ترکیهی امروزی که بهش میگن آناتولی. آناتولی ریشهی یونانی داره و به معنی شرقه، یهکم که جلوتر بریم، گهگاه میبینید که در فلسفهی یونان از شرق و غرب حرف زده میشه؛ منظور از شرق همین بخشی میشه که ملیتوس یکی از شهرهای اونه. ملیتوس خودش بخشی از منطقهای بزرگتر به نام ایونیا بوده. ایونیا هم سرزمینِ ثروتمندی بوده و دست کم ۴۵ مستعمره و حکومتِ اشرفی داشته. به درستی گفته میشه که فلسفه نمیتونه در فقر و تنگدستی و درگیری مستمر با نیازهای اولیه و امورِ عملی پا بگیره و نیاز به مقداری از فراغت داره. البته که نتایج فعالیتهای فلسفی میتونن عرصهی عمل رو هم متأثر کنند ولی به هر حال پیشنیازشون بینیازی از فعالیتهای معمولِ عملیه و مشخصاً اوضاع اقتصادی و سیاسیِ ایونیایِ اون زمان این بینیازی و فراغت رو تا حدی، دست کم برای عدهای، فراهم میکرده.
ایونیا با توجه به ارتباطاتِ وسیعی که از طریقِ تجارت و مستعمرههاش داشته با مناطق مختلف دادوستد علمی و فرهنگی هم میکرده. یکی از این مناطق مصر بوده. علوم و هندسه و ریاضیات، سوغاتِ اصلی مصر و بابل برای یونانیان بوده. همچنین ردِ اسطورههای مصری رو میشه در یونان هم دید. در موردِ احوال سیاسی ایونیای اون زمان باید این رو هم اضافه کنیم که طی جنگی باریکهی ساحلی ایونیا به دستِ کوروش میافته و در سال ۴۵۶ پ.م. بخشی از امپراتوریِ ایران میشه. امپراتوریِ ایران همیشه در موردِ مناطقِ تحت سلطهاش رواداری به خرج می داده، به نحوی که این مناطق امکانِ حفظِ استقلالِ عقیدتی و مذهبیشون رو داشتند. به لطف همین آزادی و استقلال نسبی، در ملیتوس، تضاربِ آرا و رشدِ عقول و درنهایت زایشِ فلسفه ممکن شده.
گفتیم که مصر و بابل صادرکنندهی برخی علوم از جمله هندسه و ریاضیات به یونان بودند، ولی همزمان مدعی هستیم که یونان مهدِ فلسفه بوده. باید کمی در این نقطه توقف کنیم، چون تفکیکِ فلسفه و علم در تاریخ ۲۶۰۰ سالهی فلسفه، بسیار پدیدهی متأخریه. در حقیقت فقط سه قرنه که این دو به واسطهی دکارت از هم جدا شدند. پیش از این دوران، وقتی از فیلسوف حرف زده میشد، کسی مدنظر بود که همهی علومِ زمانهی خودش رو میشناخته و فلسفه هم میدونسته. کسی مثلِ ابن سینا در تاریخِ ما همهچیزدان بوده، یعنی در همه چیز از جمله پزشکی و ریاضی و نجوم و فیزیک و شیمی گرفته تا روانشناسی و جغرافی و زمینشناسی و شعر و منطق و در نهایت فلسفه تسلط داشته؛ و البته خودِ واژهی فلسفه هم در خودش همهی اینها رو داشته. فلسفه شکلِ تغییریافتهی فیلوسوفیای یونانیه که مرکبه از کلمهی فیلو به معنای دوستدار و سوفیا به معنایِ دانش یا بهتره بگیم حکمت، و معنای تحتالفظیش میشه حکمتدوستی یا دانشدوستی. فیلوسوفوس که شکلِ اصلی فیلسوفه، به معنیِ دوستدار حکمته. با این اوصاف چطور میشه از علمِ مصری و بابلی حرف زد ولی یونان رو خاستگاهِ فلسفه نامید؟ چیزی که عالمان یونانی رو از اهلِ علم سرزمینهای دیگه متفاوت میکرده توانایی در کلیسازی، مفهومسازی و انتزاعه. همچنین یونانیان سعی کردند در قیدِ پیوندِ معمولِ علم و عمل نمونند. علم از عمل نشأت میگیره، چنانه میشه از نقشِ تجربه در علومِ تجربی حرف زد. همچنین عمل از علم منتفع میشه، چنانچه میشه از رابطهی علوم و فنون حرف زد. یونانیان از این پیوندِ معمولِ علم و عمل شاملِ منشأپذیری و انتفاع از علم و عمل فراتر رفتند. برای تقریبِ موضوع به ذهن، به این چند خط که مواجهی فردِ مصری و یونانی با آتش رو مقایسه میکنه گوش بدید:
فرد مصری میدانست آتش ابزارِ سودمندی است. او میتوانست به وسیلهی آتش، آجرها را پخته و بادوام گرداند، خانهی خود را گرم کند، ماسه را به شیشه تبدیل کند، فولاد را حرارت دهد و فلزات را از معادنشان بیرون کشد. او این کارها را انجام میداد و در هر مورد، از نتیجهی به دست آمده لذت میبرد. اما اگر مانند یونانیان، بپرسید که چرا آتش قادر است همهی این کارها را انجام دهد، دیگر نمیتوانید جداگانه دربارهی آتشِ کورهی شیشهسازی و آتشِ درونِ بخاری و آتشِ موجود در کارگاه آهنگری، بیاندیشید. درواقع با طرحِ این پرسش، دربارهی ماهیت کلی آتش پرسیدهاید که: ویژگیهای آتش از آن جهت که آتش است چیست؟ این پیشرفت به سوی کلیسازیِ برتر، ماهیتِ گامِ جدیدی را که یونانیان برداشتند، عیان میکند.
این چند خط رو از قلمِ محققِ فلسفهی یونان باستان قرن نوزدهمی، ویلیام کیت چمبرز گاتری خوندید که در پایان با خودش و کتابش آشنا خواهید شد. خب با این مقدمه به سراغِ تالس خواهیم رفت.
و اما تالسِ ملیتوسی: تالس تقریباً حدود ۵۴۶ پ.م. در ملیتوس متولد شد. او فیلسوف در معنای موسع این کلمه بود. نمیدانیم بهشخصه چیزی نوشته یا نه. هرچه از تالس میدونیم به واسطهی نقلقولهای دستدوم یا دستچندمه. گفته میشه تالس احتمالاً کسوفی رو پیشبینی کرده، یکی از هفت شخصیت یونانیه که شهره به نکتهسنجی و گفتههای خردمندانه بوده، یعنی یکی از حکمای هفتگانهی یونانی، همچنین قضیهی ریاضیای به تالس نسبت داده شده؛ نقل شده که به کمک سایهها موفق شده ارتفاعِ اهرامِ مصر رو اندازه بگیره؛ و روشی رو ابداع کرده برای اندازهگیری فاصلهی کشتیها از ساحل. اما ایدهای که بهواسطهی اون، تالس برای ما ویژه میشه اعتقاد به اینه که نخستین عنصر، یا همون آرخه، آبه. اگر آب رو نخستین عنصر بدونیم و فرض کنیم همه چیز از آب ساخته شده، باید تلاش کنیم به دو پرسشِ مشخص پاسخ بدیم: اول اینکه چرا آب؟ تالس پاسخی نداره یا دست کم جوابهاش به دست ما نرسیده. ولی ما منابعی داریم، که میدونیم تالس هم به اونها دسترسی داشته و احتمالاً وقتی آب رو انتخاب میکرده متاثر از این منابع هم بوده. یکی از این منابع اسطورهاست که خوشبختانه قسمتِ قبل در موردش حرف زدیم. علاوه بر اسطورهها، دلایلِ عقلانیای هم وجود دارند که میتونند از این عقیده پشتیبانی کنند. ارسطو در کتاب مابعدالطبیعهاش، در موردِ این دلایلِ قابل تصور عقلانی میگه:
تالس میگوید که اصل آب است. ممکن است این فرض او از این مشاهده ناشی شده باشد که خوراکِ همهی مخلوقات مرطوب است، و اینکه خودِ گرما نیز از رطوبت پدید آمده و به وسیلهی آن زندگی میکند و آنچه همهی اشیاء از آن پدید آیند اصلِ نخستین آنهاست. علاوه بر این، دلیل دیگرِ فرض او این است که بذرِ همهی چیزهای طبیعتی رطوبت دارند و آب بنیادِ طبیعتِ چیزهای مرطوب است.
علاوه بر اینها، اگر خودمون رو جای تالس بذاریم، مشاهدهی بخار شدن و یخ بستنِ آب، و باران شدنِ ابرها، و همچنین نیازِ موجوداتِ زنده به آب و مواردی از این دست، میتونست ما رو هم مجاب کنه که آب در همه چیز هست و مبدأی باقی چیزهاست. افزون بر این دلایلِ طبیعی، ارسطو برای حدس زدنِ دلایلِ تالس، به اسطوره هم رجوع میکنه و از جایگاهِ والای آب در اساطیر میگه: از خدای اقیانوس، اوکئانوس، نام میبره که فرزندِ اورانوس، خدای آسمان، و گایا، زمینه. ارسطو اضافه میکنه که خدایان به رودی قسم میخوردن و معتقده که خدایان به چیزی سوگند میخوردن که محترمه و از باقی چیزها پیشینیتر. پیش از اینکه به سراغِ مسئلهی دوم بریم توجهتون رو به این نکته جلب میکنم که امروز، ما برای مطالعهی فلسفه، دقیقاً روشی رو انتخاب کردیم که ارسطو بیستوچهار قرنِ پیش انتخاب کرد، یعنی رجوع به تاریخِ فلسفهی گذشتگان. ارسطو پیش از خودش تالس و چند نفرِ دیگه رو داشت، ما ارسطو و تالس و یک شهر فیلسوف رو پشت سر داریم.
و حالا مسئلهی دوم در مورد آب به عنوانِ عنصرِ نخستین: چطور یک عنصرِ بیجان و بیاراده و بیحرکت میتونه منشأ تغییر و حرکت باشه و خودش رو تبدیل کنه به عناصرِ دیگه و باقی چیزهایی که در کائنات موجوده؟ ارسطو به کل چنین امکانی رو منتفی میدونه و میگه:
خود موضوع علتِ تغییرِ خودش نیست، درست همانطور که چوب و برنز نه علتِ تغییر خودشان هستند و نه چوب سازندهی تخت است و نه برنز سازندهی مجسمه. چیزِ دیگری وجود دارد که علتِ تغییر است. و جستوجوی علتِ دوم است که به تعبیرِ ما علتی است که سرچشمهی حرکت است.
برای ما همهچیز به سادگی در یکی از دو دستهی اشیای بیجان و موجودات جاندار قرار میگیرند. ما درکِ مشخصی داریم از ماده، به عنوان چیزی بیجان، ساکن و خاموش، و در مقابل مفهومی به نامِ حیات، روح، نفس یا جان که منشأی حرکته. در حقیقت به زبانِ دقیقتر ما قائل به دوگانهی ماده و روح هستیم. چنانچه که در موردِ انسان، برخی معتقد به دوگانهی بدن و نفس هستند. بدن فیزیکی و مادی، و نفس چیزی که اون رو به حرکت درمیاره. در پاسخ به ارسطو و دفاع از تالس باید بگیم که این دو گانه برای تالس و دیگر ملیتوسیان وجود نداشته. برای ملیتوسیان ماده و روح یا ماده و جان در حکم یک چیزند. برای ملیتوسیان موجودی به نام ماده جدایِ از روح وجود نداره. تفکیکِ این دو هم با دکارتِ فرانسوی کلید خورده که پیش از این بهش اشاره کردیم. پس برای تالس، آب مثلِ هر مادهی دیگهای، نیروی حرکت و توانِ تغییر داره. معمولاً از چنین عقیدهای با عناوینی مثل مادهزندهانگاری یا روحانگاری یاد میشه. پس سعی کردیم کلاهِ تالس رو بر سرمون بذاریم و به هر دو پرسش “چرا آب؟” و “چطور آب میتواند خودمحرک و منشأی تغییرات باشد و چیزهای مختلف را پدید آورد؟” پاسخ بدیم. اگرچه سعی کردیم ادعای تالس در موردِ عنصرِ نخستین و مبدأ و منشأ بودنِ آب رو توجیه کنیم، ولی این ادعا نیست که تالس رو در تاریخ ماندگار کرده، تالس مدعی شد که چیزی به عنوانِ اصلِ نخستین و اساسِ طبیعت وجود دارد و آن آب است. در حقیقت بخشِ اول این ادعاست که تالس رو تاریخساز کرده، یعنی این ادعا که چیزی وجود دارد که اساسِ طبیعت است. چیزِ واحدی که به کمک اون میشه تکثرِ چیزها در طبیعت رو تبیین کرد. به این تلاش برای تبیین چیزهای متکثر و متفاوت با چیزی واحد وحدتگرایی گفته میشه. چند لحظه اینجا مکث کنید و مقایسه کنید مبدأ و منشأی دنیایی که تالس با یک عنصرِ واحد و نخستین توصیف کرده و دنیای آشفتهی چندخدایی هومر رو که هر خدایی مسئولِ پدیدههایی متفاوتی بود و دائماً خدایان با هم در حالِ منازعه بودند.
علاوهبر مواردی که گفته شد، آرای دیگهای هم به تالس نسبت داده میشه، مثلاً اینکه تالس میگه: “آهنربا دارای روح است زیرا آهن را حرکت میدهد”، یا “همهچیز پر از خدایان است”. هردوی این گزارهها در توافق با مادهزندهانگاری تالس قابل تصورند. در مورد تالس حکایاتی هم موجوده که ما فرصت پرداختن بهشون رو نداریم. هدف اصلی ما پرداختن به اصلیترین آموزهی هر فیلسوف، و درک این آموزه در بافتار زمانی خودش و فهمِ نسبتِ هر فیلسوف با پیشینیان و آیندگانشه. درمورد تالس سعی کردیم این کار رو انجام بدیم. راه تالس رو آناکسیماندر ادامه میده.
آناکسیمندر در حدود سال ۶۱۰ پ.م. متولد شده. بیش از اینکه فیلسوف باشه، جغرافیدان بوده و ظاهراً نقشهای هم از جهان ترسیم کرده بوده. گفته میشه که تالس کتابی نداشته، پس آناکسیمندر اولین نثرنویس فلسفه بوده. تنها یک جمله از آناکسیمندر باقی مونده و باقی دانستههای ما در مورد آناکسیمندر، مثل تالس محدود میشه به نوشتههای تاریخنویسان و عقایدنگاران و مطالب غیردستاول. جملهای که از آناکسیمندر به ما رسیده اینه:
«اصلِ نخستین هر آنچه هست، آپیرون -بیکران- است؛ اما آنچه هست از هر کجا که برخاسته باشد، ضرورتاً باید بدانجا بازگردد؛ زیرا عناصر به خاطر بیعدالتیشان بدانگونه که براساس زمانی تعیین شده است به یکدیگر تاوان میدهند»
باید تلاش کنیم این جملات منسوب به آناکسیمندر رو توضیح بدیم. آناکسیمندر یکی از اون فلاسفهایست که احتمالاً با خوندن در موردش، یا شنیدن در موردش طی چند دقیقهی آینده، با خودتون میگید: «خب! پس از این راه هم نشد فلسفه یاد بگیریم!» برای اینکه این اتفاق نیوفته و ارتباطمون طی چند دقیقهی آینده مختل نشه، میخوام چند اصطلاحی که باهاش مواجه خواهیم شد رو خیلی کوتاه توضیح بدم و قبلش این نکته رو یادآور بشم که فهم فلسفی هر مفهومی، در یک بار خوانش، یک نشست، یا اولین مواجه به صورت کامل ممکن نمیشه. البته این به این معنی نیست که در اولین مواجهه، اصولا فهمی صورت نمیگیره، یا مثلاً در مواجهی nام به بعد ناگهان همه چیز از تاریکی مطلق خارج میشه و مثل روز روشن میشه. در اولین برخورد هم دریافت ممکنه، اما انسجام، ممکنه به مرور حاصل بشه. باری فکر میکنم آناکسیمندر اونقدرها هم پیچیده نیست که نیاز به این همه مقدمه و هشدار داشته باشه ولی لازم بود که یک بار در این پادکست به این نکته اشاره کنیم. امیدوارم در آینده هم هروقت با مطلبی مواجه میشیم که ثقیل به نظر میاد، این بند رو به یاد داشته باشیم. =====و اما مفاهیمی که قرار بود بهشون اشاره کنیم: اولیش وحدته، که با تالس در موردش شنیدیم. دومی کثرت و تکثر، مشخصه که وقتی از کثرت چیزها یا کثرت در جهان حرف میزنیم، به چیزهای گونهگون و مختلفی اشاره داریم که با هم یکی نمیشن. وقتی از وحدت حرف میزنیم از تلاش برای اشتراکگرفتن مابین چیزهای متکثر حرف میزنیم. همچنین وقتی از اضداد حرف میزنیم، یعنی مجموعهی چیزهای متضاد، چیزهای کثیری که باهم آشتیناپذیرن. احتمالاً این واژهها برای شما مفهوم هستن و نیازی به توضیح ندارن ولی به هرحال لازم بود که مرورشون کنیم چرا که بهشون نیاز داریم تا بتونیم درمورد آپیرون حرف بزنیم. خب با این مقدمه باید بریم سراغ جملهی اول آناکسیمندر:«اصل نخستین هر آنچه هست آپیرون است.» مشخصه که آناکسیمندر مدعیه همون عنصر نخستین -یا آرخه- یا مبدأ همهچیز، عنصری بیکران، بیحد، یا بیمرزه. بیحد بودن معمولاً در قالب کمیت نامحدود تصور میشه، یعنی در قالب نهایت نداشتن یعنی بینهایت بودن مثلاً در مقدار و اندازه و عدد. اما بیحد و مرز بودن ظاهراً روی دیگری هم داره و فقط در کمیت متوقف نمیشه. وقتی از بیحد و مرز حرف میزنیم باید از بیحد بودن کیفی هم حرف بزنیم، اما در عمل شیئی که از نظر کیفی بدون مرز و محدودیته، غیرقابلشناسایی هم هست. هر شیئی رو فقط میشه با حد و مرزهاش شناخت. مثلاً کتابی رو تصور کنید با جلد آبی رنگ. این کتاب کیفیت آبی بودن رو داره و از نظر کمی در ابعاد مشخصی محصوره، یعنی طول و عرض و ارتفاع مشخصی داره. اگر قرار باشه این کتاب رو بدون حدود و کرانهاش تصور کنیم، اولین تصور که به صورت ناخودآگاه در ذهن ما نقش میبنده، کتابیه به شدت بزرگ. به وضوح مشخصه که چنین کتابی هم بیکران نیست و صرفا خیلی بزرگه. هر چقدر هم تلاش کنیم، باز نمیتونیم تصوری از این کتاب در ابعادِ نامتناهی داشته باشیم، ولی به هرحال به لطف ریاضیاتی که خوندیم، احتمالاً پیش از این تا حدی با معنا و مفهوم بیکرانگی در قالب مفهوم بینهایت دستوپنجه نرم کردیم. اما برای تصور همین کتاب، این بار بدون محدودیت در کیفیات، بسیار کمتجربهتریم. برای این کار باید محدود بودن به آبی رو از جلد کتاب بگیریم. پس میتونیم بگیم این کتاب میتونه هر رنگی داشته باشه و فقط به آبی محدود نشه، اینطوری دیگه از نظر کیفی هم نامحدوده ولی با این میزان از سخاوتمندی هم در حال تحمیل حدودی به این کتاب هستیم، چرا که هر رنگی یک محدودیته، چه فرقی هست بین محدود به آبی بودن یا محدود به قرمز یا سبز و زرد بودن. میتونیم بگیم اصلاً همهی رنگها میتونن بیهیچ محدودیتی روی جلد این کتاب باشن. این هم دردی از ما دوا نمیکنه. رنگ واحد و مشخص و بسیطی به نام «همهی رنگها» وجود نداره. هر رنگی دیگر رنگها رو محدود میکنه، و در نتیجه تحمیل همهی رنگها به کتاب، یعنی تحمیل ترکیبی از چیزهای محدود به چیزی که قرار بود هیچ محدودیتی نداشته باشه. میشه تصور کنیم این کتاب بیرنگه. بیاید اینکار رو کنیم، جلد کتاب و بعد همهی صفحاتش رو هم باید بیرنگ تصور کنیم. آیا در این صورت میشه از این کتاب تصویری داشت؟ آیا چیزی که نمیشه ازش تصویری داشت، قابل شناخته؟ کتابی که ما همهی حدودش رو سلب کردیم، تبدیل شد به همون آپیرون آناکسیمندر. پس آیا آپیرون قابل شناخت یا تصوره؟ فکر میکنم کخ تکلیف ما با آپیرون روشنه. بیش از این استمرار این حرفها ما رو به زودی به وادی عرفان میبره و باید سعی کنیم شیفتهی چیزی باشیم که نمیتونیم توصیفش کنیم، چیزی که همهچیز هست و هیچچیزی نیست و هیچجوری نمیتونیم بشناسیمش و هیچ وصفی هم ازش نمیتونیم بدیم ولی خب نیازی نیست وارد وادی عرفان بشیم. هدف ما فقط نزدیک بودن به آناکسیمندر بود که سعی کردیم این کار رو انجام بدیم. لازم نیست که به آناکسیمندر متوقف بشیم.
ولی چرا آناکسیمندر رفته سراغ یک عنصر اینقدر گنگ و غیرقابل شناخت؟ پیش از آناکسیمندر تالس سراغ یکی از چهار عنصر یونانیان رفته بود، یعنی آب، هوا، خاک و آتش. به زودی میبینیم که پس از آناکسیمندر، دیگرانی هم هستند که سراغ گزینههای دیگهی این چهارگانه -به جز خاک- میرن. چرا آناکسیمندر هیچ یک از این چهار عنصر رو انتخاب نکرد؟ و اعتقاد داشته که یکی از اینها نمیتونن بیکران -دست کم از نظر کمی- باشن؟ علت اینه که آناکسیمندر معتقد بود اگر یکی از این عناصر بیکران باشه، در دیگر عناصر هم نفوذ میکنه و جایی برای سه عنصر دیگه باقی نمیمونه. چنین اعتقادی در توافق کامل با تصور یونانیان از وضعیت متضاد این عناصره، چنانکه ارسطو میگه:
این عناصر تضاد مقابل دارند، هوا سرد، آب مرطوب، آتش گرم است، به نحوی که اگر یکی از آنها نامحدود بود، عناصر دیگر تباه میشدند. بیکران چیز دیگریست که عناصر شناختهشده از آن برمیآیند.
«تباه شدنی» که ارسطو ازش حرف میزنه، ما رو به بخش دیگهای از جملهی آناکسیمندر هدایت میکنه، این بخش که میگه: «عناصر به خاطر بیعدالتیشان بدانگونه که براساس زمانی تعیین شده است به یکدیگر تاوان میدهند». منظور از این بیعدالتی مثلاً تجاوز آب -سرما-، به آتش -گرما- است. یعنی مثلاً آب میتونه آتش رو با بیعدالتی تباه کنه. آناکسیمندر معتقده که در پی این شکل از بیعدالتیها، عناصر دوباره به سمت تعادل حرکت میکنند، به تعبیر آناکسیمندر به «یکدیگر تاوان میدهند». چنانچه مثلاً آتش -در خورشید- با بیعدالتی آب دریا رو بخار میکنه، و بخار به شکل باران، تاوانیه که توسط آسمان به دریا داده میشه. با اتکا به این روابط متضاد و چنین تعاملات قابل تصور و تخیلی، میشه در جهت توضیح پدیدههای طبیعی و تغییرات معمول کوشید. حیفه که از این فرصت استفاده نکنم برای اشاره به طب سنتی که هنوز برای توضیح سازوکار بدن، از همین چهارگانهی منسوخ یونانی استفاده میکنه.
گفته میشه که مادهی نخستینِ آناکسیمندر خنثی بوده ولی در خودش همهی اضداد رو داشته و همچنین آناکسیمندر معتقد به نوعی حرکت ازلی و ابدی در کائنات بوده، حرکتی که طی اون، اضداد از آرخه جدا میشن و به شکل عناصر مختلف ظاهر میشن. اگر دقت کنید، این حرکت و جداشدن اضداد از آپیرون، ادعای آناکسیمندر مبنی بر واحد و نامحدود بودن آپیرون رو دچار مشکل میکنه. اگر آپیرون اضداد رو از ابتدا در خودش داشته، پس از ابتدا چیز واحدی نبوده؛ مجموعهی مرکبی بوده از چیزهای جدای از هم، با سرحدهایی قابل تفکیک که با حرکت، امکان جدا شدنشون فراهم شده و تجزیه شدند. در حقیقت آناکسیمندر کثرت اضداد رو به شکل نیرنگآمیزی درون آپیرون پنهان کرده. مثالی که در مورد کتاب زدیم رو بخاطر بیارید. آناکسیمندر سعی کرده همهی رنگها رو با حفظ بیکرانگی در جلد کتاب جا بده، کاری که دیدیم ممکن نیست.
در مورد آناکسیمندر بد نیست این را هم اضافه کنیم که قرنها پیش از داروین، در مورد تکامل نظریهپردازی کرده. آناکسیمندر معتقد بوده که در ابتدا همهجا دریا بوده و موجوداتی که باقی موندن، با محیط زیستشان سازگار شدند. همچنین به عقیدهی آناکسیمندر، انسان نمیتوانسته از ابتدا از انسان -و به این شکل- زاده بشه، چرا که با توجه به نیازمندی شدید نوزاد انسان به مراقبت، اگر از آغاز چنین میبوده که اکنون هست، هرگز نمیتونسته زنده و باقی بمونه.
در مورد تالس گفتیم که ادعای از آب ساخته شدن جهان نیست که ماندگارش کرده، طرح ایدهی وحدتگراییه که تالس رو موندگار کرده. آناکسیمندر هم مثل تالس وحدتگرا بوده و چیزی که آناکسیماندر رو برای ما ماندگار کرده، توسل به امر نامحسوس برای توضیح چیزهای محسوسه. این ایدهای که به واسطهی آناکسیمندر در فلسفه و علم ماندگار شده. گاتری در این رابطه از زبان یک فیزیکدان نقل میکنه که:
دیدگاه فیزیکی دربارهی جهان همیشه به سوی امر نامحسوس متمایل بوده است. ما جلوهها را در شکل تکثریافتهشان نمیپذیریم، بلکه میخواهیم آنها را تبیین کنیم، یعنی میخواهیم یکی را به دیگری تحویل دهیم. در این فرآیند آنچه محسوس است اغلب به واسطهی آنچه نامحسوس است تبیین میشود.
ما تنها موجوداتی هستیم که وقتی سیبی از درخت به زمین میافته از جاذبه حرف میزنیم، نه فقط از درخت و سیب و زمین که محسوسن. البته این نکته قابل توجه است که نامحسوسِ علم مثل بیکرانِ آناکسیمندر بیحد و غیرقابلتبیین نیست. در مورد نامحسوس فیزیکی فرض میشه که عجالتاً به حس در نمیآید، ولی روزی دست کم به شکل غیرمستقیم، محسوس خواهد شد یا دیده خواهد شد. برای همینه که ما میکروسکوپ و تلسکوپ و چیزهای اینطوری میسازیم. این «فعلاً نامحسوسِ» علم از «همیشه نامحسوس و غیرقابلتبیین» آناکسیمندر متفاوت است.
از آناکسیمندر چیزهایی دیگهای هم نقل شده، ولی اصل مطلب رو که به کار ما مربوط میشه، با هم مرور کردیم.
آناکسیمنس در قرن ۶ پ.م. حدود سال ۵۴۵ پ.م. میلادی متولد میشه. آناکسیمنس هم وحدتگراست. آناکسیمنس آپیرونِ نامتعین و غیرقابلشناخت آناکسیمندر رو کنار میذاره و به سراغ یکی دیگه از عناصر چهارگانه میره، یعنی هوا. این انتخاب میتونه واپسگرایانه تفسیر بشه، چون در مورد آپیرون گفتیم که آپیرون آناکسیمندر برخلاف آرخهی تالس -یعنی آب- از گزند سه عنصر دیگه در امان بود. اگر آناکسیمنس صرفا گفته بود که آرخه، هواست و همینجا کارش رو تموم کرده بود، این اتهام واپسگرایی منصفانه میبود. اما آناکسیمنس برای انتخاب هوا و در مورد فرآیند تبدیل شدن این آرخه به باقی عناصر طرح نسبتاً موجهی داره. طرحی که تالس به کل فاقدش بود و در مورد آناکسیمندر صرفاً محدود میشد به جدا شدن اضداد از آپیرون طی حرکت ازلی-ابدی. اما چرا طرح آناکسیمنس معقولتر، موجهتر و قابلقبولتره؟ چون به دو فرآیند کاملاً فیزیکی و مشخص و ملموس محدود میشه: رقیق شدن و غلیظ شدن. سیمپلیکیوس، یکی از اخلاف یونانی آناکسیمنس، در اینباره نوشته:
هوا با رقیق شدن و غلیظ شدن به صورت جواهر مختلف درمیآید. اگر رقیق شود، آتش میگردد، و اگر غلیظ شود، اول باد، سپس ابر، و چون بیشتر غلیظ شود آب، سپس خاک و سنگ. هر چیز دیگر از اینها تشکیل میگردد.
البته که آناکسیمنس هم مثل آناکسیمندر معتقد به حرکتی ازلی-ابدی بوده. به زعم آناکسیمنس هم همین حرکته که تغییرات رو ممکن میکنه. مشخصه که اگر هوا بیحرکت و ثابت بود، غلیظ شدن و رقیق شدن ممکن نبود. چون حرکتی در جریانه، هوا در مسیر حرکتش جایی رقیق و جایی غلیظ میشه و چیزهای مختلف پدید میان. توجه کنید که من اصرار دارم نگم چیزهای دیگر به وجود میان، چون چیزی به وجود نمیاد، همه چیز از اول موجود بوده، فقط تغییر میکنه و به شکلهای گوناگون در میاد.
آناکسیمنس نخستین کسی بوده که تفاوتهای کیفی رو به منشأ مشترکی در تفاوتهای کمی تحویل میده. امروزه وقتی میگیم عدد اتمی هیدروژن ۱ و عدد اتمی اکسیژن ۸ هست در حال اشاره به تفاوت کمی این دو عنصر در تعداد ذرات زیراتمیشون هستیم و معتقدیم که تنها دلیل تمامی تفاوتهای کیفی این دو عنصر، تفاوت در کمیتِ قابل شمارش اجزایی هست که عدد اتمی، بیانگرشونه. تفاوت آب و هوا هم از نظر آناکسیمنس ناشی از کمیته. آب با همهی تفاوتهای ملموس و محسوسش، همون هواست در کمیت عددی بیشتری در یک مکان مساوی. توجه کنید که وقتی بتوانیم به چیزی عدد نسبت بدیم، یعنی میتونیم اون رو با دقت ریاضی اندازه بگیریم و بشناسیم. فیثاغوریان که موضوع شمارهی بعدی این پادکستاند، به شدت و افراط، شیفتهی اعداد و ریاضی و نسبت عددی چیزهای مختلف میشن.
اما چرا آناکسیمنس هوا رو انتخاب کرد؟ احتمالاً چون در همهجا هست و همیشه هم در حرکته. اما آناکسیمنس برای انتخابش دلیل دیگری هم داشته، دستکم در ناخودآگاهش. این دلیل اسطورهایه. در میان یونانیان یکی دانستن نفْس و نَفَس عقیدهی رایجی بوده. از قدیم تصور میشده هوایی که تنفس میشه، به ما حیات میبخشد. حیات چنان در هوا جاری بوده که تصور میشده این باده که آبستن شدن رو ممکن میکنه. هومر در ایلیاد به اسبهای آخیلس -همان آشیل، از قهرمانان جنگ تروا- اشاره میکنه که به وسیلهی باد خدای غربی زاده میشن. یا چنانکه هنوز هم آمیزش جنسی پرندگان، برای خیلیها جای کنجکاوی داره، اون زمان این کنجکاوی تخیل عمومی رو به تحریک وا میداشته و تصور میشده «پرندگان در فصل بهار نسیمها را فرو میبلعند» و آبستن میشوند. ویرژیل، شاعر رومی قرن اول پیش از میلاد، هم تصور میکرده اسبها همچنان همانگونه که هومر معتقد بوده، آبستن میشن با این تفاوت که به جای باد غرب، اینبار باد شرقی بر اونها اثر میکرده. جالبه که در شعر فارسی هم بادی که از شرق میوزه و باد صبا نام گرفته، مسیحانفس و زندگیبخشه.
در مقابل این پندار اسطورهایِ احتمالاً دخیل در انتخاب هوا، میتونم به عنوان نکتهی پایانی به توضیحات کاملاً طبیعی آناکسیمنس در مورد رنگینکمان اشاره کنیم. آناکسیمنس تشکیل رنگینکمان رو به اثرپذیری هوای به شدت متراکم، از اشعهی خورشید نسبت میده. به عقیدهی آناکسیمنس تفاوت رنگها در رنگینکمان حاکی از رطوبت متفاوت ابر، در نقاط مختلف، یا میزان متغیر گرمای خورشیده. وقتی بدونید، پیش از آناکسیمنس رنگینکمان از فرآوردههای الههی تابان آیریس بوده که وقتی پیامهای خدایان رو جابهجا میکرده، رد رنگینکمونی از خودش به جا میذاشته، آناکسیمنس رو تحسین خواهید کرد.
آناکسیمنس، آخرین فیلسوف مکتب ملطیه بود. با نگاه به مسیری که با ملطیان طی کردیم باید بگیم که
یک: اونها فرض کردند «در زیر آشفتگی ادراکهای حسی ما نظم واحدی نهفته است، و ما قادریم این نظم را درک کنیم»، در حقیقت همین اعتماد به نفس و جسارت ملطیانه که انگیزهی حرکت و عامل تولد فلسفه شده.
دو: هدف ملطیان تبیین طبیعی بود، گرچه متأثر از حوزههای دیگه مثل اسطوره بودن ولی به توضیحات طبیعی متعهد موندن.
و آخرین نکته که کمی افق متفاوت پیشرو رو در آینده ترسیم میکنه اینه: در تبیین ملطیان از فرآیندهای منجر به تشکیل کائنات، نیروی محرک در خود عناصر و جواهر قرار داشتند، این فرآیندها تکاملی بودن، به مرور شکل گرفتند و تصادفی پیش رفتند. در نتیجه، در تبیین ملطیان هیچجایی برای طراح، آفریدگار و عقل هدایتگرِ بیرونی وجود نداشته. در ادامهی تاریخ فلسفه خواهیم دید که اوضاع به این شکل باقی نخواهد موند و علت محرکه به زودی از جوهر فیزیکی جدا میشه و تاریخ فلسفه تا قرنها مسیر کاملا متفاوتی رو طی خواهد کرد.
به رسمی که از قسمت قبل شروع شد، چند نکتهی مرتبط رو خیلی کوتاه در بخشی میارم که میتونیم اسمش رو بذاریم پاورقی:
اول از همه اینکه با توجه به اقتضائات رسانهای که با هم از طریق اون در ارتباطیم و فرصت همیشه کوتاه و گستردگی مطالب، مرور همهی مطالب گفتنی در هیچ قسمتی ممکن نیست ولی من سعی میکنم آموزههای اصلی هر فیلسوف رو تا حد ممکن به شکلی بیان کنم که در بافتار زمانی خودش قابل فهم باشه و تا حدودی بشه نسبتش رو با اخلاف و اسلافش متوجه شد.
دومین مورد در مورد بیطرفی یا جهتگیری این پادکسته: هیچ روایت بیطرفانهای از هیچ چیزی ممکن نیست، چه برسه به فلسفه. اصلاً به نظرم یکی از لطفهای فلسفه همین روایتپذیریه و بهتره هر کسی روایت شخصی خودش رو از فلسفه داشته باشه.
سومین نکته، در موافقت و امتداد دو نکتهی قبلی: فرصت کوتاه و روایت اجباراً شخصی و همچنین ذات مسائل فلسفی، همیشه مانعِ ارائهی تعاریف دقیق یا دستکم همهپسند میشه. به هرحال نهایت تلاش من همچنان اینه که در وسع فرصت کوتاهمون، روایتی که ارائه میدم دقیق باشه.
چهارمین نکته: درحقیقت معرفی سه کتابی که گفته بودم قراره معرفی کنم. میخوام به قولم عمل کنم. این سه کتاب از منابع اصلی این قسمتن. دو کتاب اول از مجموعهای ۱۸ جلدیه از ویلیام کیت چمبرز گاتری در مورد تاریخ فلسفهی یونان. این مجموعه از بهترین کتابهای موجود در این زمینهس. اولین جلد، عنوانش هست: «آغاز فلسفهی یونان: تالس». بخاطر مقدمهی خوبی که برای ورود به اصل بحث داره، پیشنهادش میکنم. کتاب دوم به دو فیلسوف بعدی میپردازه. اگر خیلی پیگیر هستید، میتونید اون رو هم بخونید. ولی اگر در ابتدای راه هستید شاید اینقدر طول و تفصیل خستهتون کنید، میتونید به جای کتاب دوم، سراغ «کلیات تاریخ فلسفه یونان» از ادوارد تسلر برید که از از پیشاسقرطیان شروع میکنه و تا ابتدای قرون وسطی رو پوشش میده. به هر حال توجه کنید که هیچ همیشهبهترینمنبعیْ، مستقل از اشخاص و اهدافشون وجود نداره. من سعی میکنم طی چند روز آینده، مشخصات دقیق کتابهایی که معرفی کردم رو در تلگرام بذارم.
در آخر یادآوری کنم که این پادکست رو میتونید از طریق پاگیرهای مختلف مثل کستباکس گوش کنید. در کستباکس میتونید سابسکرایب کنید تا از قسمتهای بعدی هم با خبر بشید. اگر در تلگرام پادکست هم عضو بشید، هم از قسمتهای بعدی با خبر میشید، هم به مطالب تکمیلی دسترسی خواهید داشت.
برای من از هر طریقی که دوست دارید بنویسید. ایمیل پادکست هست: didanpodcast@gmail.com. لطفاً حتماً این پادکست رو به هر روشی که صلاح میدونید به دیگران هم معرفی کنید تا گوش بدن. قسمت بعدی سراغ فیثاغوریان خواهیم رفت. خوشحالم که تا اینجا گوش دادید. فعلاً. تا بعد.

Leave a Reply